ما دختران بالغ شده در دههی نود جنگجویان رشید و راسخ فرماندهان جنگهای نابرابر و تن به تن، که گردان را به ما سپردند ولی فرماندهی هرگز بهمان تفویض نشد، آن را از توی جیبمان درآوردیم، جیبی که در کودکی مخصوص آبنباتهایمان بود. که هر شب قبل از خواب، همانطور که موهایمان را روی بالش رها میکنیم، نقشهی عملیات فردا را مرور میکنیم، منطقهای را فتح میکنیم و تکهای را منطقاً واگذار میکنیم، زاده شدیم برای نترسیدن، ما که مانیفست اصل بودنمان را عدهی کمیشنیدند و همانها هم آن را به رسمیت قبول نکردند.. ما دختران رشید شده در دههی نود کشتی گیران کشتیهای غیرآزاد، محصور، ممنوع و پر ریسک، که حریفمان یکی در میان اسرائیل بود، که کناره گرفتن و نگرفتن هر دو به نفعمان نبود، ما دختران صاحب انگشتان ظریف که نوشتن بلد بودیم و تا توانستیم نوشتیم و آدمِ صبوری پیدا نکردیم تا برایش بخانیم، که یاد گرفتیم با صدای بلند و رسا برای خودمان بخانیم و در آخر در انعکاس شیشه بایستیم و برای خودمان کف بزنیم.. ما که بعد از هر "پاییز سردی" یقین کردیم اسکلتمان بتنی ست، که این همه سوز و سرمای وحشتناک و تگرگهای تند را تاب آورده. ما دختران رشید و بالغ که از موش و سوسک ترسیدیم ؛ ولی از شب و مه و سرمای وحشتناک، نه! از خیلی چیزهای دیگر، نه! از خیلی چیزهای دیگر،نه! به وقت دهم آبان هزاروسیصدونودونُه
کشف حجاب از چشم بازدید : 179
دوشنبه 11 آبان 1399 زمان : 18:38